سلام كيان جونم امروز ١شهريور ٩٤هست شما هفت روز پيش يعني روز ٢٥ مرداد ٩٤ بدنيا اومدي ،
از صبح كه رفتيم بيمارستان تا ساعت ده منتظر بودم تا دكترم بياد و بريم اتاق عمل كه ساعت ده دكتر اومد و شما رو بدنيا اورد بعدش ساعت يازده و نيم بود به هوش اومدم و تا اومدم تو بخش حدود ساعت ١٢ بود ، يه نيم ساعت بعدشم شما رو آوردن پيشم كه اون لحظه واقعا زيبا بود و بهترين لحظه عمرم بود و نميتونم با هيچي مقايسش كنم ، بعد بابايي و مامان و باباهامون اومدن ملاقات همراه خالاه ليلا و خاله زهراي بابا كه همه از ديدنت خيلي خوشحال بودن ، عمه هاجرتم به خاطر اينكه تو خيلي كوچولو بودي گريه افتاد ، حتي بابايي وقتي واسه اولين بار تو رو ديد گريه افتاد و همش به من و شما خيره شده بود ، شما وزنت ٢٦٧٠ بود و قدت ٤٧ سانت بود ، عزيزم ايشالا هميشه سالم باشي و سلامت .
چند روز اول شير نميگرفتي ، حتي تو بيمارستانم نتونستيم درست بهت شير بديم و با شيشه پستونك و قاشق بهت شير داديم كه پرستاره دعوامون كرد و گفت اين پسره مك زدن بلد نشده چون با قاشق بهش شير دادين ،
خلاصه بعد از چهار روز به كمك زندايي فاطمه شير گرفتي و هممونو خوشحال كردي.
امروز هشت روزته و هر روز برامون عزيزتر ميشي ، فردا ميخايم ببريمت پيش متخصص تا ببينتت.
بوس بوس