كيان

كيان جان تا این لحظه 8 سال و 7 ماه و 17 روز سن دارد

ختنه كردن كيان جونم

سلام ماماني ما بعد از ده روزت كه تموم شد ميخاستيم ببريمت ختنه كنيم كه بيمارستان براي ده روز بعدش برامون نوبت زدن و مام مجبور شديم منتظر بمونيم تا تاريخ ١٥ شهريور صبر كرديم كه پريروز بود و برديمت براي ختنه،

خيلي روز بدي بود تا رسيديم دم بيمارستان من دست و پام شروع به لرزيدن كرد كه اين حسو حتي قبل عمل سزارين نداشتم انگار يه تيكه از وجودمو ميخان بكنن ، اصلا پاهام جلو نميرفت تا رفتيم تو بيمارستان صداي گريه بچه ها ميومد كه از همون موقع دلم ريخت روهم ، تو هم انقدر مضلومانه خوابيده بودي كه دل آدم كباب ميشد، مامانمشما رو برد توي اتاق منم اومدم ولي منو بيرون كردن ، من همون لحظه پشت در گريه افتادم و همه به من نگاه ميكردن ، تا اينكه مامانم اومد بيرون و شما توي بغلش خواب بودي ، هر دفه هق هق ميكردي ، از شدت گريه خوابت برده بود ، اونم بخاطر آمپول بيحسي بود بعد نشستيم تو ماشين تا حدود چند دقيقه خواب بودي  بعدش بيدار شديو شروع كردي به جيغ زدن منم همزمان با تو گريه ميكردم و به دكترا فحش ميدادم ، ديگه از گريه سياه شده بودي تا رسيديم خونه و پوشكتو باز كرديم خيلي وحشتناك بود من كه داشتم از حال ميرفتم ، برات حلقه گذاشته بودن ، تا دو ساعت بعدش گريه ميكردي ، تا اينكه استامينوفن اثر كرد و خوابيدي  ، منم با تو از هوش رفتم و بعد يه  ساعت بيدار شدي و شير خوردي و يكمم گريه كردي ولي خدا رو شكر بعدش آروم بودي ، اون شب از اينكه بردمت ختنه كردم پشيمون بودم و به خودم لعنت ميفرستادم ، ولي بعد فكر كردم هرچي بزرگتر بشي بدتر ميشه ، تو بيمارستان بچه هاي بزرگترم آورده بودن كه خيلي گريه ميكردن.

خلاصه اينكه از اينكه اينقدر صبوري از خدا ممنونم و ايشالا هميشه سالم و سلامت باشي چون من تاقط گريه تو رو ندارم عزيزم.


تاریخ : 18 شهریور 1394 - 00:47 | توسط : monir | بازدید : 831 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام


مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی