كيان

كيان جان تا این لحظه 8 سال و 8 ماه و 10 روز سن دارد

بافتني كار خودم واسه كيان جونم

بافتني كار خودم واسه كيان جونم

ماماني جونم اينو خودم به عنوان اولين كار بافتم ،خيلي عالي نشده ولي من خيلي دوستش دارم
تاریخ : 26 فروردین 1394 - 01:24 | توسط : monir | بازدید : 1535 | موضوع : فتو بلاگ | نظر بدهید

خريداي سيسموني واسه پسر نازم

سلام پسر قشنگم امروز ٢٥ فروردين ١٣٩٤ هست من و ماماني و خاله زهرا و خاله مريم جون و بابايي چند روز پيش رفتيم و سيسموني براي پسر نازمون خريديم چون ديگه بعدش هم ماماني خيلي درس دارم و هم خيلي نميتونم راه برم .

خلاصه رفتيم خيابون فلسطين يكي از بزرگترين سيسموني فروشيا و شروع به انتخاب لباس كرديم و كم كم تموم وسايل ني ني خوشگلمونو خريديم ، من و بابايي هرچي ميديديم ذوق ميكرديم خاله مريم جونتم حسابي ذوق داشت . 

تقريبا ديگه تمام وسايلو خريدي + چنتا لباس خوشگل واسه مهموني كه من هر لحظه نگاهش ميكنم و ميگم كي ميشه تو اينارو بپوشي عزيزم. 


تاریخ : 26 فروردین 1394 - 01:10 | توسط : monir | بازدید : 541 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

انتخاب اسم قشنگت

سلام پسر گل ماماني امروز ٩ فروردين ١٣٩٤ هستش و ما هنوز اسم واست انتخاب نكرديم يعني بين چنتا اسم شك داريم و من همش فكر ميكنم  اسمتو چي بزاريم كه هم وقتي كوچيكي بهت بياد هم وقتي بزرگ شدي برازندت باشه خلاصه ما چنتا اسم انتخاب كرديم كه اينجا مينويسمشون تا انتخاب نهايي انجام بشه .

كيان   كه هم بابايي دوست داره هم مامان بتول هم مامان خودم 

آرتين 

آراد

مهراد

كه شايد اسماي جديدي به ليستمون اضافه بشه ولي اميدوارم يه اسم خوب و خوشگل واست انتخاب كنيم عزيزم.


تاریخ : 09 فروردین 1394 - 22:07 | توسط : monir | بازدید : 530 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولين تكوناي قشنگت

سلام پسر نازنينم امروز ٦فروردينه و چند روزيه تكوناي قشنگتو احساس ميكنم و حس خيلي قشنگي برام ايجاد شد عشق ماماني نميدوني چقدر حس خوبي داشتم و هر لحظه خدا رو شكر ميكنم كه تو سالمي و ميخاي به زودي بياي پيشمون .

عشق ماماني هر روز منتظر اونروزيم كه برم واست كلي چيزاي خوشگل بخرم و روزي كه از اونا استفاده كني .بوس بوس


تاریخ : 07 فروردین 1394 - 01:15 | توسط : monir | بازدید : 529 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

ويار ها جديد ماماني

سلام پسر نازم من ديروز خيلي خيلي هوس طالبي كرده بودمو خربزه كه تو اين فصل سال كه زمستونه اصلا پيدا نميشه ، ديگه بابايي همه جاها رو گشته بود و به چنتا ميوه فروش سپرده بود كه برام پيدا كنن كه متاسفانه پيدا نكردن ولي ديروز دم يه تريا يه پارچ آب طالبي ديدم سريعا رفتيم خريديم خيلي خوشمزه بود مغازه داره ميگفت تازه امروز اومده از جنوب ، خلاصه ديگه آب طالبي خيلي چسبيد و بعد خوردنش تو دلم تكون ميخوردي فكر كنم داشتي تشكر ميكردي .


تاریخ : 27 اسفند 1393 - 19:16 | توسط : monir | بازدید : 616 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

تعين جنسيت

سلام عشق ماماني الهي كه فدات بشم منو بابايي ١٩ اسفند براي مراقبت رفتيم پيش دكتر و براي هفته بعدش يعني ٢٦ اسفند نوبت سونوگرافي گذاشت ، من و بابايي بي صبرانه منتظر بوديم كه اين روز برسه از طرفي هم چون قبل عيد هست هيچ سونوگرافي بهمون نوبت نميداد ديگه بابايي از بس زنگ زده بود به اين ور و اون ور بالاخره نوبت سه شنبه صبح ساعت ٨ رو دادن من و بابايي از ساعت شيش صبح بيدار بوديم و منتظر بوديم ساعت بگذره كه ساعت هفت راه افتاديم و عمه هاجر جونتم باهامون اومد ، خلاصه نوبت گرفتيم و چون خيلي شلوغ بود هيچكسو راه نميدادن من از  خانم دكتر خواهش كردم كه اجازه بدن بابايي بياد داخل كه بعد كلي خواهش اجازه دادن ، 

هر لحظه منتظر بوديم ببينيم چي ميگه كه يه دفه گفت پسره منو بابايي خيلي خوشحال شديم كه ني نيمون سالمه و يه گل پسره  ، همون موقع از ديدن دست و پاهاي كوچولوت كلي ذوق كردم و خدا رو شكر كردم كه سالمي ، خانوم دكتر انگشتاي كوچولوتو برام شمرد و كف پاهاتو نشونم داد همون موقع اينقدر دستاتو تكون ميدادي كه بابايي ميگفت چقدر شيطونه ، خلاصه وقتي اومديم بيرون عمه جون هاجرم خيلي خوشحال شد و زنگ زد به بابا بزرگت و مامان بزرگت خبر داد اونام از سالم بودنت خوشحال شدن ، ماماني خودمم كه ميگفت چه دختر چه پسر من قربونش ميرم ،

روز تعين جنسيت همون روز چهارشنبه سوري بود و ما آخر شب جلوي خونه آتيش روشن كرديم و تموم بدي هايي كه تو اين سال داشتيمو ريختيم و سوزونديم ايشالا سال جديد سال پر خير و بركتي باشه و مملو از شادي كه بزرگترينم تويي عشق ماماني.


تاریخ : 27 اسفند 1393 - 19:01 | توسط : monir | بازدید : 519 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولين حركتاي كوچولوت

سلام عشق ماماني امروز ٦ اسفنده ٩٣ هستش من چند روزيه دارم خونه تكوني ميكنم و حسابي روزا خسته ميشم اما چون تو باهامي خستگي برام مهم نيست آخه ما دو نفريم .

ديروز بعد مرتب كردن اتاق خواب خيلي خسته بودم كه رفتيم خونه مامان بتول جون و اونجا يه چايي با پولكي خوردم ، چند دقيقه بعدش احساس كردم تو دلم وول وول خوري و همون موقع دستمو گذاشتم كه بيشتر حس كنم ولي متوقف شد ، باباي از يك هفته پيش هر روز ميپرسه كه تكون خوردي يا نه كه ديشب با خبر تكون خوردنت خوشحال شد و كلي ذوق كرد .

ني ني نازم بدون كه منو بابايي خيلي دوستت داريم و بابايي تو رو گيگيل بابايي صدا ميكنه و هر لحظه احوالتو از من ميپرسه و منم ميگم ما دوتايي خوبيم . حواست باشه عزيزم من هواتو دارم تو هم هوا منو داشته باشياااا خخخخخخ.

عشق ماماني الان تو هفته ١٤ هستم دو هفته ديگه نوبت دكتر دارم شايد اون موقع جنسيتت رو بفهمم و بدونم تو دخملي يا پسر . ايشالا كه سالم باشي و سلامت . 

بووووووس


تاریخ : 05 اسفند 1393 - 22:41 | توسط : monir | بازدید : 603 | موضوع : وبلاگ | یک نظر

نگرانياي ماماني

سلام عشق ماماني امروز ٢٩ بهمن ٩٣ هستش و من چند روزيه سرما خوردم و سرفه ميكنم همش نگرانتم عزيزم نكنه سرفه كردنم اذيتت كنه عشقم آخه چند روزيه ديگه بزرگتر نشدي و دلمم كمتر درد ميكنه همش نگران تو ام ميخام زودتر ١٩ اسفند برسه كه برم پيش دكتر و از سلامتي تو با خبر بشم . 

دوست دارم عزيزم


تاریخ : 30 بهمن 1393 - 03:25 | توسط : monir | بازدید : 573 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید

اولين مسافرت با عشق ماماني

سلام ني ني نازم امروز ٢٢ بهمن ٩٣ و ديروز سالگرد ازدواج من و بابايي بود ما ديروز با بابا تقي و بابا حسن ساعت ٢بعد از ظهر به سمت چادگان اصفهان راه افتاديم و حدود ساعت چهار رسيديم به مقصد .ديشب هوا خيلي سرد بود امروزم هوا بارونيه و ما كلي پياده روي كرديم  و  كلي خسته شديم اين اولين مسافرتيه كه تو پيشموني و ما خيلي خوشحاليم .مامانيجونم تو تا الان اصلا اذيتم نكردي و خيلي نيني خوبي بودي .الانم هوا بارونيه و ما داريم آش ميپزيم كه واسه ناهار آش بخوريم .


تاریخ : 28 بهمن 1393 - 10:57 | توسط : monir | بازدید : 590 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



مشاوره، آموزش، طراحی و ساخت فروشگاه اینترنتی